چندی پیش مطلب بسیار جالبی در رسانه وزین «فردای اقتصاد» مطالعه کردم که عواقب عدم توجه به اصول حکمرانی صحیح را بررسی کرده بود. در آن مقاله از آلبرت هیرشمن نقل شده بود که در نبود حکمرانی صحیح معمولا میدان در اختیار بازیگران بد قرار میگیرد که فضای حرفهای را برای بازیگران خوب تنگ میکنند و آنها را در دوراهی خروج از سازمان یا ملحق شدن به بازیگران بد قرار میدهند.
در ادبیات مدیریتی، چنین اتفاقی تحت عنوان «آغوش مرگ» سازمانها بررسی میشود که شناخت آن برای مدیران سازمانها و کارکنان آنها ضروری است. اما ماجرای «آغوش مرگ» چیست؟
وقتی زنبورها متوجه ناکارآمدی ملکه به دلیل پیری یا مریضی میشوند، تصمیم میگیرند او را از بین ببرند. در نتیجه دور ملکه جمع شده و او را در آغوش میگیرند تا ملکه در این ازدحام، از دمای بالا بمیرد. این پدیده «آغوشمرگ» نامیده میشود.
در بسیاری از سازمانها و شرکتها نیز با روشن شدن ناکارآمدی مدیر ارشد یا تیم رهبری، کارکنان با چهار نوع واکنش «سقوط سازمان» را تسریع میکنند. در این وضعیت، کارکنان سازمان اغلب در یکی از ۴ گروه ذیل قرار میگیرند:
گروه اول: متخصصان و تکنوکراتهای با وجدانی که با ترک سازمان و خروج از دور باطل بینظمی، راه خود را جدا کرده و بدنبال فضای امن فکری و کاری میروند.
گروه دوم:
فرصتطلبانی که منابع سازمانی را تبدیل به منافع شخصی و گروهی میکنند. این گروه حلقه اول «آغوشمرگ» سازمان را تشکیل میدهند.
گروه سوم:
کارکنان بیتفاوتی که مطلوب خود را در کار نکردن، به امور شخصی رسیدن و دریافت حقوق مستمر میبینند. این گروه حلقه دوم “آغوشمرگ” سازمان را تشکیل میدهند.
گروه چهارم:
کمالگرایان باوجدانی که در اقلیت کامل (حتی به تعداد انگشتان یک دست) سعی دارند تا با آگاهسازی مدیران و اصلاح امور، از سقوط سازمان جلوگیری نمایند. این گروه اغلب نادیده گرفته شده و یا توسط سایر گروهها از گردونه امور بیرون رانده میشوند.